💌لیدی باگ💌

💌لیدی باگ💌

🖤در درون غم💘

🖤در درون غم💘

Im_sama90 Im_sama90 Im_sama90 · 1402/06/30 01:39 ·

سلام صورتی بهتون 💜 اومدم با یه تک پارتی 

برو ادامه مطلب 👇

سه سال از ازدواج من با آدرین میگذشت همه چی خوب بود تا اینکه یک روز آدرین اومد خونه و گفت 

آ: من میخوام طلاق بگیرم 

م: چرا 

آ: نمیخوام دیگه با تو باشم دیگه عاشقت نیستم 

از زبان مرینت 

 این حرف آدرین خوشکم زد نمیتونستم چیزی بگم 

بهد از یک ماه من و آدرین طلاق گرفتیم من خیلی ناراحت بودم برای خودم یک خونه خریدم هر روز حالم بد تر و بدتر میشد و هر وز کلویی و آلیا منو دل داری میدادن من یک روز داشتم میرفتم ٱتاقم که حرفای آدرین رو شنیدم (💌بچه اگه نمیدونید مرینت طراح شرکت آدرین هست) که میگفت میخواد به لایلا پیشنهاد ازدواج بده از دنیا دلم کنده شد به زور راه رفتم و خودم رو به خونه رسوندم حالم خیلی بد بود 

از دنیا سیر شده بودم میخواستم بمیرم رفتم به لباس سفید پوشیدم رفتم تو بالکن که یوهو 

فلش بگ 

از زبان آدرین

داشتم با ملارا حرف میزدم که کلارا گفت مرینت وقتی داشتم با تلفن حرف هام رو شنیده و حالش بد شده 

ومن یاد حرفام با نینو ٱفتادم سریع رفتم خونه مرینت رو بالکن بود 

پایا ن فلش بگ

از زبان مرینت

که یوهو یکی گرفتم تو بغلش بهد از چند ثانیه متوجه شدم آدرین داشتم تو بغلش گریه میکردم که یوهو چشمام سیاهی رفت 

از زبان آدرین

مرینت داشت گریه میکرد که یوهو بیهوش سریع بغلش کردم و بردمش خونم و به دکتر زنگ زدم وقتی بعد از چند دقیقه از ٱتاق اومد بیرون گفت

د: خانوم اگرست حالشون خوبه اما بخاطر ظعیف شدنش نشون یکمی بچه یکمی گ اذیتشون کرده 

بهد از حرف دکتر سک سدم و یرسیدم بچ۸ دگتر گفت 

د: شما نمیدونستین  خانوم مرینت حامله هستن بچه ۵ ماهه اش دختره ومن آزمایش گرفتم که مطمئن شم بچه مال شماست آ: من تو شک بودم بهد از دکتر پرسیدم : من میتونم ببینم شون دکتر گفت: البته اما بیهوش هستن :من گفتم باشه و رفتم داخل مرینت خواب بود تو خابم خوشکل بود واقعاً نمیدونم چرا از این فرسته جدا شدم بهد مرینت بهوش اومد از زبان مرینت بیدار شدم دیدم تو یه خونه ام خونه خودم نبود به دور بر نگا کردم دیدم آدرین بالا سرم گفتم اینجا کجاست من اینجا چکار میکنم آدرین همه چیز رو برام تعریف کرد و بعد گفت:من نمیدونستم تو حامله ای بهد من گفتم : چییییییییییییییی که آدرین گفت آروم بچه ام چیزیش میشه بعد گفتم :بچه ات بره به درک بعد پا  شدم که دردم گرفت گفتم : آی آخ آدرین گفت : چیزیت شد عزیزم رو به آدرین کردم و گفتم : مگه برات مهمه گفت : معلوم مهم ببخشید که ناراحتت کردم بیا آشتی و ما هم آشتی کردیم و  بعد نه ماه بچمون به دنیا اومد من و آدرین ازدواج کردیم و زندگی خوبی داریم 

 

پایان تموم شد بای تا پارت بد 🦋👋💖😘😈😈😈😈😈😈 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

🖤 GOZAshT AZ khod💔

🖤 GOZAshT AZ khod💔

Im_sama90 Im_sama90 Im_sama90 · 1402/06/29 00:32 ·

سلام صورتی بهتون 💜 من اومدم با یه رمان جالب برو ادامه مطلب 👇

(از زبان مرینت )

واقعا خوشحالم که اون دوران گذشت واقعاً خوب شد که کلویی رو داشتم نمیدونم چرا دوباره یاد اون خاطره ٱفتادم 

فلش بگ  

از زبان مرینت

ادوارد : مرینت تو دیگه حق نداری برگردی به اون خونه فهمیدی وگرنه بلایی سر تو و خانوادت میارم که هرگز فراموش نکنی 

م: واقعاً از حرف عمو ترسیدم و ازش پرسیدم : عمو مگه من چیکار کردم و عمو گفت : چون تو از جونز بهتر بودی و پدر میخواست شرکت رو به تو بده ومن گفتم : جونز از این موضوع خبر داره یعنی جونز خودش میخواد عمو گفت : نه اگه برا اون جونز دیوانه بود کل شرکت رو میداد به تو من تصمیم گرفتم و درست هم کردم

و من دیگه چیزی نگفتم و وقتی عمو رفت من فقط گریه میکردم 

پایان فلش بگ 

کلارا : خانوم ویلسون خانوم ویلسون 

م: بله بله چیزی گفتی نشنیدم 

با صدای کلارا از افکارم خارج شدن بعد از امضای قرار داد رفتم خونه و بعد از خوردن غذا خوابیدم 

از زبان آدرین

از شرکت برگشتم درحال شام خوردن بودیم که جونز گفت: بهتر یه سحام دار خوب پیدا کنیم و من گفتم: من سراغ دارم خانوم  ویلسون شرکت بزرگی داره اون در عرض ۳ سال شرکتی که ما در عرض ۴۰ سال ساختیم رو ساخته و اعتبار کسب کرد به نظر من خوبه که پدر گفت : فردا میریم باهاش صحبت میکنیم  

فردا صبح از زبان مرینت

با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و آبی به صورتم زدم و یه لباس سفید با کفشهای پاشنه بلند سیاه پوشیدم موهام رو مثل همیشه گوجه ای بستم و با ماشینم به سمت شرکت روندم وقتی رسیدم رفتم داخل دفترم دیدم آلیا اونجاست بعد باهاش احوال بپرسی کردم و بهد پرسیدم 

م: خوب چی شد آلیا خانوم یادی از ما کردن 

آ: اومدم بپرسم چه جوری میخوای به خانوادت نزیک بشی ومن گفتم: نمیدونم ولی خیلی دلم برای مادرم تنگ شده 

وبعد در زده شد گفتم  بفرمایید کلارا بود گفت خانوم ویلسون

چند تا آقا اومدن گفتن با شما کار دارن و من شاخ در آوردم و من و آلیا هم هم زمان گفتیم :کیییی 

و بعد کلارا گفت نمیدونم 

من گفتم: الان میام 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

معرفی رمان 🦋💖

معرفی رمان 🦋💖

Im_sama90 Im_sama90 Im_sama90 · 1402/06/28 00:41 ·

سلام صورتی بهتون 🌸 من گربه صورتی هستم 😻😺 اومدم با معرفی یک رمان این رمان اول من است و امیدوارم شما از رمان من خوشتون بیاد بریم 👇

 

معرفی رمان 🥳

نام: 🖤 گذشت از خود 💔

ژانر: غم انگیز ، عاشقانه ، درام 

شخصیت ها 👇

/

/مرینت اگرست/

سن:15

علاقه: طراحی ، آلیا ، دوستانش 

رنگ: صورتی 

اخلاق: مهربان ، جدی ، کینه ای ، باهوش ، قوی ، کله شق ، لجباز 

پدر : تام اگرست

مادر : سابین اگرست 

 

/آدرین اگرست/

سن:16

اخلاق : جذاب ، شوخ طبع ، باهوش ، مهربان ، کله شق

رنگ: سبز 

علاقه: لایلا ، گیم ، دوستانش ، طراحی ، خانواده اش

مادر :امیلی اگرست

پدر: گابریل اگرست

 

/آلیا سزار /

سن:15

علاقه: نینو ، خبرنگاری ، دوستانش 

اخلاق: باهوش ، شوخ طبع ، شیطون ، لجباز 

مادر:سوزان سزار 

پدر: ادوار سزار 

 

/ نینو لحیف / 

سن :16

علاقه: گیم ، آلیا ، 

اخلاق: کنه ، مهربان ، لج دربیار 

پدر : ندارد

مادر: ندارد 

 

/لوکا اگرست/

سن: ۱۰

علاقه: موسیقی ، خواهرش ، خانواده اش ، دوستانش 

اخلاق: مهربان ، باهوش ، لجباز ، شجاع 

مادر:سابین اگرست

پدر: تام اگرست

 

/فلیکس اگرست /

سن :20

اخلاق: مهربان ، جدی ، سخت گیری 

علاقه: خواهرش ، جولیکا ، ماشین 

مادر: سابین اگرست 

پدر: تام اگرست 

 

/آدرینا اگرست /

سن:15

علاقه: لوکا ، گیم 

اخلاق: مهربان، باهوش ، جذاب 

مادر: امیلی اگرست 

پدر: گابریل اگرست 

 

/ کلویی بورژوا/

سن: 16

اخلاق: ا: باهوش، قوی، جذاب ، مهربان 

علایق : طراحی ، دوستانش ، مادرش 

مادر : آدری بورژوا

پدر : ندارد 

 

/رابرت اگرست / 

سن : 30

اخلاق: خودخواه ، بد بین ، مرموز ، پول دوست 

علایق: پول ، خودش ، پسرش 

 

/جونز اگرست / 

سن : 18

اخلاق: مهربون ، باهوش ، قوی ، جذاب 

علایق : کلویی ، پدرش 

/جولیکا کافین/

سن :15

علایق : فلیکس ، طراحی ، مرینت 

اخلاق: خجالتی ، مهربون ، شیرین ، کنجکاو 

 

خلاصه داستان : خب داستان در این باره است که مرینت از خانواده اش دور میشود در راه برگشت به آنها هزار تا سختی می‌کشد و از بسیار چیز ها میگذرد خب ادامه مطلب را در ادامه داستان بخونید ❤️😘

خب بچه ها به جز  شخصیت های اصلی شخصیت های  غیر اصلی هم وجود داره که الان میگم برو بخون : رویی  خواهر کلویی ، امیلی ، سابین ، تام ، گابریل ، کلارا ، جولیکا  

 

خوب بچه ها من حوصله توضیح دادن تام گابریل و بقیه رو نداشتم پس ساده نوشتم راستی وقتی این شکلک 💌 رو دیدین بدونین من یا همون نویسنده دارم فضولی  میکنم راستی پارت های من شرط ای نیست و اذیت نمیکنم البته قول نمیدم 😈😈 خب منتظر پارت بعد باشید